پامو یواش میذارم رو زمین، دوباره. دور از جای خالی آینه روی دیوار روی جای پای امن بعدی. جایی که خرده شیشه نباشه.
با امروز میشه بیست روز . درست بیست روز از اون روزی که تمام آینههای خونه رو شدم میگذره، کم کم داره تصویرم از ذهنم میره. به جز چندتا تیکه تصویر. تصویرایی از بازتابی گنگ توی آینههای تکه تکه. یه تیکه از ریش جوگندمیام، یه تیکه از گوشهی قرمز چشمام و یه تیکه از گوشه لبم.
+ یه چیز رو میدونی؟ این که دروغ جلوی آینه جایی نداره، وقتی دروغگو باشی نمیتونی توی چشمای خودت نگاه کنی. و من؟ وقتی جلوی آینه میایستم نمیتونم حتی یه شبح از راستی رو اون طرف ببینم.
درباره این سایت